۱۳۸۱ آبان ۱۰, جمعه

درمان نشد این سرگشتگی...هر چه می گذرد بدتر می شود...
انگار ته ندارد لاکردار
از آتش خانه جوانی دور تر شدم به امید اینکه
بنشینم وفرو بنشانم این حرارت ها ومرارت ها را
اما تمامی ندارد انگار...
همه اش تقصیر مولاناست،گفت:«طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت»
...
بی قرارم...بی قرار

هیچ نظری موجود نیست: