۱۳۸۲ فروردین ۱۱, دوشنبه

شاید حتماً باید مولانا باشی تا شمس سرراهت قرار بگیرد
....
دلم لک زده برای یک آدم عمیق..
برای یک صاحب چراغ...
دارم ملول می شوم
"نه هر که سر بتراشد....
از این همه چیز بودن هیچ چیز به تنگ آمده ام
از این هیچ چیزبودن همه چیز به تنگ آمده ام
"کجاست محرم رازی که ...
کجاست؟
کجاست؟
ک.....

۱۳۸۲ فروردین ۹, شنبه

جمعی از متخصصان این سئوال را از تعدادی کودک
بین چهار تا هشت سال پرسیده اند که :
" عشق به چه معنی است"
وکودکان پاسخ هایی داده اند که روی ما یک نفر کم شد!!
...
اززمانیکه مادر بزرگم دچار آرتروز شد،دیگر نمی توانست خم شود وناخن پاهایش را لاک بزند
همیشه پدر بزرگم این کار را برای او انجام می داد .حتی وقتی دست های خودش هم آرتروز شد.این عشق است...( هشت ساله)
...
عشق یعنی آن هنگامی که با کسی بیرون می روی وبیشتر چیپس خود را به او می دهی بدون اینکه توقعی داشته باشی...(شش ساله)
...
عشق آن زمانی است که به یک نفر می گویی از لباسش خوشت آمده و او از آن پس هر روز آن را می پوشد...(هفت ساله)
...
عشق یعنی آن زمانی که مامان برای بابا قهوه درست می کند وبرای اطمینان از طعمش ،کمی از آن را می نوشد...( هفت ساله)
...
وقتی کسی شما را عاشقانه دوست دارد ، شیوه بیان اسم شما در صدای او متفاوت است و تو می دانی که نامت در لبهای او ایمن است...(شش ساله)
........................
شما هم رویتان کم شد؟؟

۱۳۸۲ فروردین ۴, دوشنبه

چند رباعی
...
خبـــرآمد که یارم یار کرده
مبارک باد اگر اين کار کرده
گر از مو بهتره ازرونیش باد
اگرهمچو مويه بد کار کرده
...
درخت باغ تو ســبزه هـميـــشه
خراشيدی دلم را مثل شيشــه
رفـيـقون قــــدر يـکديــگر بدونيــن
اجل سنگ است وآدم مثل شيشه
...
زدوری تـو مـو بدحالــم ای گل
نمی پرسی دگر احوالم ای گل
نخود ديگه نمی چـينی زصــحرا
نمی گيری تو ديگر فالم ای گل
...
سال نو مبارک

۱۳۸۲ فروردین ۱, جمعه

ديگه مثل قديما اومدن عيد يک اتفاق نيست
مثل روزای قبل وبعدش عاديه
نمی دونم من عوض شدم يا عيد؟

۱۳۸۱ اسفند ۲۸, چهارشنبه

شب عاشورا بود .هوا فرحناک وزمين بارون زده .مناسب برای قدم زدن يا دوچرخه سواری.
دوچرخه را برداشتم وهمينطوری از خيابانها وکوچه ها گذشتم .
از همه جا صدای نوحه وروضه به گوش می رسيد .
ديوارهای بلندی که بر رويشان سيم های خاردار انبوهی به چشم می آمد
نظرم را جلب کرد . تابلويش را خواندم .
مرکز بازپروری ونگهداری معتادين بود. يعنی همان زندان معتادين .
صدای مداحی از بلندگوی زندان به گوش می رسيد.
چند لحظه ای رکاب را شل کردم وبه صداهايی که می آمد گوش سپردم .
مداح بيچاره داد می زد ومدام از مستمعين می خواست
با او همراهی کنند وبه اصطلاح "دم "را پاسخ دهند.
اما دريغ از ذره ای همراهی وپاسخ.
مداح بيچاره هی مدام می گفت:
" ها ماشالله ...بلندتر ..می خوام صدات برسه به قبر شش گوشه اش "
اما دريغ از ذره ای صدا.
می گفت : " می دونم الان دلت کجاست......الان دلت
کنار نهر علقمه است....کنار عباسه..
تو دلم گفتم الان معتاده می گه :
ولمون کن بابا دلت خوشه.من الان دلم پيش عباس نخوده.
يه نخود از اون باحالاش می گرفتم خودمو می ساختم
خماری نمی کشيدم.
...
کم کم از ديوار های زندان دور تر می شدم وصدا ها ضعيف تر می شد .
بيشتر از اون که دلم به حال معتادا بسوزه،دلم برای اون مداح بيچاره سوخت

۱۳۸۱ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

فعلا خسته ام تازه از راه رسیدم
برین سیزیف بخونین

۱۳۸۱ اسفند ۲۴, شنبه

فیلم شب یلدا رو خیلی دوست دارم
تا حالاچند بار دیدمش.شاید به خاطر اینکه خیلی شخصیه
شاید به خاطر اون عشق نجات بخشی که آخرش توی زندگی مرد میاد
کسی که پرده هارو کنار می زنه وپایان خوشی می شه برای داستان

۱۳۸۱ اسفند ۲۲, پنجشنبه

طبعی نه که با دوست درآميزم
عقلی نه که از عشق بپرهيزم
دستی نه که با قضــا درآويــزم
پايـی نه که از ميــانه بگـريــزم

۱۳۸۱ اسفند ۲۱, چهارشنبه

فعلا دارم روحم را خانه تکانی می کنم

۱۳۸۱ اسفند ۱۷, شنبه

مرغان عاشق دیرپزند!!

۱۳۸۱ اسفند ۱۶, جمعه

شما راديدم
که به بيراهه می رفتيد
وچند بار
فرياد زدم
راه خانه شما
از اين سوست
ولی شما
هم چنان به بيراهه می رفتيد
وبه خانه خويش
رسيدید
ولی من
هم چنان
نگران شما هستم
که به بيراهه می رفتيد
...
بیژن جلالی

۱۳۸۱ اسفند ۱۲, دوشنبه

به تنهايی خيلی زود ميشه عادت کرد. زنهاي تنها ، مردهاي تنها ، هر کی پي کار
خودش... ولی ... ميگما ... آخه حيف آدم ها نيست که تنها باشن ؟
(از وبلاگ الیس)

۱۳۸۱ اسفند ۱۰, شنبه

عــيش امــــروز عــلاج غم فــــردا نکـــند
مستی شب ندهد سود به خميازه صبح