۱۳۸۶ تیر ۸, جمعه

...
پيدا نشد هرچه کردم، ديگر کجا را بگردم
آخر خيابان اين شهر، يک چشم گيرا ندارد
...
اکنون تو هستی غزل هست، آيينه ام در بغل هست
اين کلبه ی از تو خالی، ديگر تماشا ندارد
....
شیون فومنی
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازای سالی