۱۳۸۲ آذر ۲, یکشنبه

ذهن هاي خطرناک با بازي درخشان ميشل فايفر...
هنوز آدمهايي که آرماني دارند ومبارزه اي را آغاز مي کنند تنها کساني هستند که شعله اشتياق را در من چنان روشن مي کنند که قطره اشک از کنار چشمانم براه مي افتد...خوشبختانه هنوز آنقدر احساساتي هستم که با ديدن کلوزآپي از ميشل فايفر که سعي مي کند جلوي گريه اش را بگيرد بغض کنم وهنوز جزو منتقدين باکلاس نشده ام که هر فيلمي را به خاطر اينکه موضوعش کليشه اي و نخ نماست نگاه نکنم... "دو ساعتِ" دلچسب ،با چند قطره کوچک اشک ودلي که انگار سبک شده بود، حاصل بعد از ظهر جمعه ما بود...خدا بده برکت!!

۱۳۸۲ آبان ۲۹, پنجشنبه

ده سال پيش توي اينچنين روزايي يه اتفاق بزرگ توي زندگي من افتادکه مسير زندگيمو خيلي تغيير داد و اصلاًفکرشو نمي تونستم بکنم که الان با اين وضع اينجا باشم، اونم با اين خصوصيات...حالا خيلي دلم مي خواد بدونم ده سال ديگه کجا هستم با چه خصوصياتي؟!!

۱۳۸۲ آبان ۲۷, سه‌شنبه

رمضون يعني گرما ولي نمي دونم چرا اين روزا هوا اينقدر سرد شده...رمضون هم رمضوناي قديم!!

۱۳۸۲ آبان ۲۳, جمعه

من خيلي خوشحالم كه با ادبم چون كلاًما خيلي ملت با ادبي هستيم و هميشه قبل از بازي هاي فوتبال به خاطر احترام به موسيقي کشورمان وکشور مهمان دستمان را روي قلبمان مي گذاريم وحتي فشار هم مي دهيم و يه کمي هم ميخواهد گريه امان بگيرد. هيچ وقت هم به طرف بازيکن هاي حريف چيزي پرت نمي کنيم ووقتي طرف براي زدن کرنر به گوشه زمين مي آيد فحش انگليسي نمي دهيم. ما ايراني ها در همه دنيا به با شخصيت بودن وبا کلاس بودن معروفيم.نصف پولدارها وتحصيلکرده ها وبا ادبهاي اروپا وآمريکا ايراني هستند.ما ايرانيها اينقدر با ادب هستيم که وقتي بچه امان زيرش مي شاشد ميگوييم بچه امان پي پي کرده.ما ايراني ها هميشه يکماه قبل از بازي استقلال وپرسپوليس در روزنامه ها وراديو تلويزيون از جوانمردي ومعرفت ورفاقت ودم علي آقا گرم حرف مي زنيم واول بازي به هم گل مي دهيم ودست پيش کسوت ها را مي بوسيم واصلاً بعد از گذشت ده دقيقه از بازي فحش خواهر ومادر نمي دهيم.داور خارجي را هم براي کلاسش دعوت مي کنيم نه اينکه ظرفيت نداشته باشيم. مثلاًما خودمان اينقدر شعور داريم که بعد از بازي فوتبال، اتوبوس هاي شرکت واحد را اوراق نکنيم واز پنجره اتوبوس در باره خواهر ومادر عابران صحبت نکنيم .
گفتگوي تمدن ها وبانوي صلح از ابتکارات ما ايراني هاست وما هيچ وقت وقتي دو تا ماشين با هم تصادف مي کنند زود نمي پريم چاقو در بياوريم ويا با آچار تايلور بزنيم توي سر طرف.اينکه بعضي از جوانهاي ما سر چهار راهها مي ايستند وبلند بلند از خواهر ومادر همديگه مي گويند به خاطر علاقه زيادي است که به خواهر ومادر هم وکلاً مسائل خانوادگي هم دارند.
ميخواستيم انشايمان را بيشتر بنويسيم ولي چون ديشب خانه خاله امان بوديم وشوهر خاله امان براي خنده با لگد به يک جاي خاله امان زده بود که او نمي تواند تا چند هفته بنشيند ويا راه برود مجبور شديم کم بنويسيم که بابايمان همان کار را براي خنده با ننه امان نکند.در پايان از اينکه در کشوري زندگي مي کنم که مردم با ادبي دارد .خيلي خوشحال هستم.اين بود انشاي من.
...........
..........
يوووع ع ع ع ع ع !!!!

۱۳۸۲ آبان ۲۰, سه‌شنبه

يك روز خرج مطبخ تو قوت سال ماست
يك سال مردمى كن و ؛ يك روز روزه گير !!

۱۳۸۲ آبان ۱۶, جمعه

نقل از وبلاگ " يه جور ديگه"
...
٭ يك داستان كوتاه
ميدونيد چرا سكرترم رو اخراج كردم؟
صبح كه داشتم بطرف دفترم مي رفتم سكرترم ژانت بهم گفت: ” صبح بخير آقاي رئيس، تولدتون مبارك!“
از حق نميشه گذاشت، احساس خوبي بهم دست داد از اينكه يكي يادش بود.
تقريباً تا ظهر به كارام مشغول بودم. بعدش ژانت درو زده و اومد تو و گفت:” ميدونين، امروز هواي بيرون عاليه؛ از طرف ديگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشين با هم براي ناهار بريم بيرون، فقط من و شما!“
” خداي من اين يكي از بهترين چيزهائي بوده كه ميتونستم انتظار داشته باشم. باشه بريم.“
براي ناهار رفتيم و البته نه به جاي هميشه گي براي نهار بلكه باهم رفتيم يه جاي دنج و خيلي اختصاصي. اول از همه دوتا مارتيني سفارش داده و از غذائي عالي در فضائي عالي تر واقعاً لذت برديم.
وقتي داشتيم برمي گشتيم، ژانت رو به من كرده و گفت:” ميدونين، امروز روزي عالي هست، فكر نمي كنين كه اصلاً لازم نباشه برگرديم به اداره؟ مگه نه؟“ در جواب گفتم: ” آره، فكر ميكنم همچين هم لازم نباشه.“ اونم در جواب گفت:” پس اگه موافق باشي بد نيست بريم به آپارتمان من.“

وقتي وارد آپارتمانش شديم گفتش:” ميدوني رئيس، اگه اشكالي نداشته باشه من ميرم تو اتاق خوابم. دلم ميخواد تو يه جاي گرم و نرم يه خورده استراحت كنم.“

”خواهش مي كنم“ در جواب بهش گفتم. اون رفت تو اتاق خوابش و بعداز حدود يه پنج شش دقيقه اي برگشت. با يه كيك بزرگ تولد در دستش در حالي كه پشت سرش همسرم، بچه هام و يه عالمه از دوستام هم پشت سرش بودند كه همه با هم داشتند آواز ” تولدت مبارك “ رو مي خوندند.

... در حاليكه من اونجا... رو اون كاناپه نشسته بودم... لخت مادرزاد!!!**

۱۳۸۲ آبان ۱۴, چهارشنبه

باران
....
باران که ببارد
دستی ابرهارامی تاراند
دلواپسی می رود
کودکی ام زیر باران خیس می شود
.....
.....
باران که ببارد
ناودانها شاعر می شوند
روی شیروانی همسایه ضرب می گیرند
جوی می رقصد
.....
....
باران
باران که ببارد
کسی روی آسفالت پولک می ریزد
دوچرخه زودتربه خانه اش می رسد
دستفروش تعطیل می کند
.....
.....
باران که ببارد
باراني خوشبخت تر است
لباسهای روی بند دوبار شسته می شوند
گلدانها هم دوبار آب می خورند
....
....
باران که ببارد
سقف خانه ماهی درحوض چکه می کند
پنجره عرق می ریزد
اتاق نفس می کشد
...
باران...
باران...
باران که ببارد حال خوش تر است
...
...

۱۳۸۲ آبان ۱۲, دوشنبه

ديشب خواب مي ديدم با چند تا از بچه ها و همکارا رفتيم آمريکا.مي خواستيم از اونجا هم بريم يک جاي ديگه ودر واقع فقط بيست وچهار ساعت مي تونستيم اونجا بمونيم.شب بود که رسيديم.من پيشهاد دادم وقت رو از دست نديم وتمام اين مدت رو توي خيابونها پرسه بزنيم وخوب همه جا رو تماشا کنيم.اول از همه گفتم بريم روي پشت بوم هتل تا يک منظره کلي از آمريکا!!(منظورم همون شهر بود)ببينيم!!
روي پشت بوم هتل يه دختر خانم خوشگل ايراني داشت با موبايلش حرف مي زد.به بچه ها گفتم شما به زور وارد آپارتمانش بشين ،بعد من ميام بيرونتون مي کنم اونوقت به همين بهانه باهاش دوست مي شم.بچه ها هم همين کار رو کردن.وقتي که بچه ها روبيرون کردم وباهاش تنها شدم،فهميدم کمي مشکل ذهني داره(يه کمي عقب مونده ذهني بود!!)
با خودم گفتم :بخشکي شانس.(بخدا قصد بدي نداشتم فقط مي خواستم باهاش دوست بشم!!)
بعدش راه افتاديم توي خيابون.همش هم دنبال چيزهاي ايروني مي گشتيم.هنوز چيزي نرفته بوديم که يه برکه کوچکي کنار خيابون توجه مونو جلب کردسطح برکه رو چيزي مثل برف يا يخ پوشونده بود.سعيد يکي از بچه هوس کرد بره روي اون راه بره.همين که چند قدمي رفت يه دفه زير پاش خالي شد وداشت غرق مي شد.يکي ديگه از بچه ها رفت دستشو بگيره اون هم رفت توي آب .من گفتم زنگ بزنيم آمبولانس بياد.اينا ميگن خيلي سريع خودشونو مي رسونن .همين کارو کرديم ودر کمتر از دو دقيقه آمبولانس اومد و بچه ها رو نجات داد.بعدش هم يه مقداري پول جريمه مون کرد.يکي از بچه گفت: همين طوري از مردم دنيا پول سوا مي کنن که شدن ابر قدرت!!.بعد وارد يه خيابون دراز شديم که دو طرف تمام ساختموناش عين هم بودوکلي در باره نظم وشهر سازي ومعماري داد سخن داديم.هر چي مي رفتيم اين خيابون تموم نمي شد .يکي گفت چقدر شهر يکنواخت وکسل کننده ايه.ومن در مقام دفاع گفتم توي آمريکا هر ايالتي، يه جور معماري داري!!(کاملاًمن درآوردي اين حرفو زدم).
من بيشتر حواسم به اين بود که ببينم آيا اين منظره ها رو توي فيلمي ديدم يا نه.نمي دونم چرا دنبال بناهاي فيلم همشهري کين مي گشتم.بعدش وارد يه خيابون شديم که تابلو هاش همه به فارسي بود.من گفتم اين خيابون مختص ايروني هاست.از يه مغازه دار پرسيدم اسم اين خيابون چيه واون با لهجه غليظ ترکي گفت:" خيابون نادري جنوبي.بعد از چهار راه هم ميشه نادري شمالي".يه بقالي کوچيک مثل مغازه هاي زير پله اي بود.من گفتم بدبختي رو ببين .يه بقال با دوزار سواد اومده کجا زندگي مي کنه اونوقت ما کجا؟بعد يکي گفت: غصه نخور.اين بابااز توي همين مغازه اش بيرون نمياد وفقط براي خوردن آبجو وعرق اومده آمريکا.بعدش دنبال يه جايي گشتيم که نهار بخوريم ويه کبابي پيدا کرديم.يه دفعه اي صداي اذون اومد!!!!!روحاني اداره هم باهامون بود.گفت بياين همين جا کنار خيابون نماز بخونيم.يکي گفت: نه بابا الان ميان همه مونو مي گيرن.ميگن اينا دارن کار سياسي و تبليغي مي کنن.از خيرش گذشتيم.بعدش يه خانم چادري چاق اومد از کنارمون رد شد.زير چادرش هيچي نپوشيده بود.فقط يه سوتين اسپرت نارنجي تنش بود که مارکش Boss بود!!من گفتم ببينين بچه ها اسلام آمريکايي که ميگن همينه.داشتيم همون خيابونو ادامه مي داديم که من چشمم افتاد به اسکورسيزي!!.به بچه ها گفتم شما همين جا يه دقيقه وايسين من برم باهاش حرف بزنم برگردم.بچه ها گفتن: تو که زبان بلد نيستي .گفتم:همين جوري فقط مي خوام باهاش دو کلمه حرف بزنم.
رفتم جلو وخيلي مودبانه سلام کردم.اون بدون توجه به من راهشو کشيد ورفت!!(نامرد اصلاًتحويل نگرفت).گفتم:از اين آمريکايي هاي گنده دماغ نژاد پرست مغرور مزخرف بود.ديگه فيلماشو نگاه نمي کنم! از يه ميدوني هم رد شديم که شبيه ميدون هفت تير بود.دقيقاً عين همون .وسطاي رد شدن از همون ميدون بوديم که صداي مامانم اومد ..."پاشو سحري بخور"
.....
به هر حال اميدوارم به حق اين ماه عزيز خداوندبعداز توفيق زيارت عتبات عاليات واماکن مقدسه،توفيق زيارت آمريکا را به همه آرزومندانش عطا نمايد که اينجوري فقط خوابشو نبينن وخداي نکرده،آمريکا نديده از دنيا نروند.
سه مرتبه دستتو بکش به صورتت بگو آمين يا رب العالمين