۱۳۸۱ آبان ۱۵, چهارشنبه

امشب باید سحر پاشیم برای روزه
انگار از مسلمونی فقط همین ماه رمضون برام مونده
دوباره خلوت شبها تا رسوندشون به سحر
دوباره لذت همون چند دقیقه مانده به افطار کنار سفره
دوباره،بعد ازمدتها نمازصبح رو اول وقتش خوندن
دوباره دویدن خون توی رگها با شنیدن ربنای شجریان
دوباره چرت زدنها وغر زدنهای آبجی کوچیکا، سر سفره ی سحری
دوباره بغض کردن ،شب ضربت خوردن حضرت علی
دوباره فکر کردن به شب قدر،شب تقدیر
دوباره زنده شدن خاطرات ماه رمضون های خوابگاهی
دوباره...
دوباره احساس حضور یک انرژی مثبت معنوی درجوار روح خسته وطوفان زده من
دوباره انگار بازگشت به خانه ،دوباره انگار رجعت
دوباره انگار یافتن چیزی از روزگار های گذشته که یافتنش
مایه شادی ام شده است
...
اونایی که اهلشن مبارکشون ،اونایی هم که نیستن دمشون گرم!

هیچ نظری موجود نیست: