۱۳۸۲ آبان ۹, جمعه

چه بزن بزني راه افتاده اينجا
نمي دونم چرا خيلي وقت ها دلم مي خواد به جاي شخصيتچنسيتوي
فيلم حضور ساخته هال اشبي بودم

۱۳۸۲ آبان ۷, چهارشنبه

" نه انسان پوچ است ونه جهان...
بلکه آنچه پوچ است رابطه ميان آندوست"
....
اينهم واسه خودش حرفيه
دستت درد نکنه آيدا جون

۱۳۸۲ آبان ۲, جمعه

ابرو آفتاب...کمي باران...کمي خورشيد
مثل هواي بهار
خواهش وکوشش ميان دلبر و دلداده
شايد براي همين است که بهار فصل مناسب تري است براي عاشقي
هواي هميشه باراني ويا هميشه خورشيدي بايد خيلي کسل کننده باشد
شايد.....
..............

يعني بايد صبر کنم تا بهار...؟
آره عزيزم، بايد تا بهار صبر کنيم...الان اصلاً فصل مناسبي براي عاشقي نيست!!

۱۳۸۲ مهر ۲۶, شنبه

من عافيت طلب نيم ای طبيب
کاری بکن که درد دل من فزون شود

۱۳۸۲ مهر ۱۶, چهارشنبه

گفت: عشق چيه؟
گفتم: همون ميل به تصاحب ...که در کودکی در قالب شکلات واسباب بازی بود وحالا درقالب محبوب ومعشوق
گفت: منظورم عشق به يه زنه...به لمس کردنش ،به نوازش ، بوييدن وبوسیدنش
گفتم: همون ميل به چشیدن و خوردن و کسب لذت از طريق دهانه که از شيرخوارگی مياد
گفت: منظورم يکی شدن با يه وجود ديگه و ايثار خود و رهايي از تنهايي ازلي وابدي ورسيدن به امتزاج که جوهر هستي و...
و... و....
گفتم: آقا جان مثل بچه آدم بگو ميخوام برم زن بگيرم...ديگه چرا اينقدر پيچ وتابش می دی؟!!

۱۳۸۲ مهر ۱۰, پنجشنبه

جوان همسایه ديوار به ديوار ما، ديروز به طور کاملاً ناگهانی مُرد. سی ويک ساله بود و همسر برادر مرحومش را به زنی گرفته بود تا دو دختر خردسال برادرش را زير بال ببرد. ديروز درست در جهارمين سال روز فوت برادرش، به او ملحق شد و کودکانش برای دومين بار يتيم شدند. امروز در محله ما صحرای محشر بود ودر ديوار می گريست.
بعضی وقتهاچقدر يکباره زندگی بی معنا می شود