۱۳۸۳ مهر ۲۷, دوشنبه

وضعیت شکننده...
... شاخه نازکی با تک برگ کوچکی روی کاکلش در مسیر تندباد
ویا گنجشک نو رسی درون لانه ای بر شاخ درختی وکلاغان گرسنه ای در کمین
و یا نوزاد گرسنه ای کنار نعش مادری زیرآوار در سیاهی شبی یخبندان
....

۱۳۸۳ مهر ۲۵, شنبه

وقتي که در جاده اي صاف و سر راست حرکت مي کني وخطري تو را تهديد نمي کند ،اهميتي هم ندارد که تنها باشي يا نه. ولي وقتي به گردنه اي مي رسي که سنگلاخ هم دارد و يکطرفِ آن مرگ ونيستي است وطرف ديگرش عبورِ به سلامت ورسيدن به سرزمين هاي حاصلخيز و پر از صلح وآرامش ، مهم است که تنها باشي يا نه .بودنِ کسي که اگر خواستي بيفتي نگهت دارد ويا دستگيره اي باشد براي نلغزيدن، آنجاست که خودش را نشان مي دهد و خط پر رنگي مي شود در زندگيت.شايد فردا يکي از اين روزهايي است که ميخواهم به يکي از اين گردنه ها بروم.هرچند به گمانم تا همين جا هم که آمده ام بيشترِ راه گردنه بوده است وسنگلاخ وهمه را هم تنها آمده ام...(واقعاً تنها بوده ام؟!!)...کاش مثل گذشته ها فکر مي کردم که کسي در جايي مرا مي بيند وهوايم را دارد وهمو بوده است که در گردنه ها مراقبم بوده .(بگذار امتحانش بکنم)فردا را بگذارم روز امتحانش..(امتحان خودم يا او؟!!)...مي گويند در عالم گاهي نسيم هايي مي وزد که بايد بفهمي اين نسيم ها از جاي خاصي مي آيند وخودت را درمسيرشان قرار دهي که افتادن در مسير آن يعني عبورِ به سلامت از همان گردنه ها.فردا از آن روز هايي است که اين نسيم براي خيلي ها مي وزد وخيلي ها خودشان را در مسيرش قرار مي دهند............. نسيم من هم وزيدن خواهد گرفت؟؟؟

۱۳۸۳ مهر ۱۸, شنبه

دوباره مطلق انديش شده ام انگار...
باز هم برايم عشق شده است دوسر دو بي نهايت
بي نهايت هيچ وبي نهايت همه چيز