۱۳۸۳ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

ماشين.....
اصلاٌ اهل ورزش و فوتبال واين حرفا نيستن ولي بعدازظهرها كه مي شه با ماشيناشون ميان كنار زمين چمن مي ايستن.دو سه نفرن.آدماي به حساب خودشون با كلاسي هم هستن.پرايد ودوو و پژو دارن.در ماشيناشونو باز مي كنن وهي دورشون مي چرخن وحرف مي زنن و جاهاي مختلف ماشين رو نشون هم ميدن.هر چند وقت يه بار هم اگه ماشين جديد بخرن دوباره بيشتر ميان.تمام دو ساعتي كه ما بازي مي كنيم اونا هم دارن بازي مي كنن.درست مث پسربچه ها و اسباب بازي هاشون... ماشين بازي....
...........
تازه يه ماهه كه بازنشست شده.نگهبان بود.كارش اين بود وقتي كارمندا با ماسيناشون وارد اداره مي شن شاستي رو فشار بده تا مانع جلوي در بالا بره ويا موقع خروج صندوق عقبشون رو نگاه كنه .با پولي كه بابت بازنشستگي بهش دادن رفته يه پيكان خريده واكثر روزا مياد جلوي در اداره پارك مي كنه و مرتب همه جاي ماشينو دستمال مي كشه.هر وقت هم ميبينيش داره در باره مشكلات ماشين داري و اوضاع ترافيك وقطعات يدكي واين جور چيزا حرف مي زنه.بعد از سي سال كار به بزرگترين آرزوي زندگيش رسيده.داشتن ماشين...