۱۳۸۶ مهر ۱۲, پنجشنبه

یک غزل ازفاضل نظری از مجموعه شعر(( گریه های امپراطور ((
.......
از باغ می برند چراغانی ات کـنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کـنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
با این بهانه که بارانی ات کـنند
ای گل! گمان نکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کـنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
شاید بهانه ای ست که قربانی ات کـنند
یوسف!به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کـنند
یک نقطه بیش فرق بین رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کـنند
......
با این مصرعش خیلی حال کردم
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

۱۳۸۶ مرداد ۳۰, سه‌شنبه

آن خانه ی سیاه جامه ی بزرگ
می ر وم که ببینمش

۱۳۸۶ مرداد ۸, دوشنبه

بر دیوار مدرسه عبدالفیض سلطان در شهر استروشن تاجیکستان
( مدرسه مربوط به قرن نهم هجری و عصر تیموری )
دو بیتی دیدم نوشته به فارسی که زبان حال ماست
آشناییها غلط نا آشناییها غلط
در حقیقت قرب و بعد مردم دنیا غلط
نسخه آشفته دیوان عمر ما مپرس
خط غلط معنی غلط املا غلط انشا غلط
.........
نقل قول از وبلاک دکتر یا حقی

۱۳۸۶ تیر ۳۱, یکشنبه

...خانمه میاد خونه،می بینه... بعله ...شوهرش با یه دختر جوون تو اتاق با وضع ناجور نشسته
میره اتاق خواب می بینه تختخواب هم به هم ریخته است.....جیغ و دعوا وفحش وفحش کاری....قهر ....خونه دوستش
.....
می دونی بیشتر از چی ناراحتم؟...از اینکه کثافت ،رفته عین کفشی که برا من خریده بود برای اون هم خریده -

۱۳۸۶ تیر ۲۶, سه‌شنبه


چنان گرفته ترا بازوانِ پیچکیم
که گویی از تو جدا نه، که با تو من یکیم
نه آشناییم امروزی‌ست با تو همین
که می‌شناسمت از خواب‌های کودکیم
عروسوارِ خیالِ منی که آمده‌ای
دوباره باز به مهمانی عروسکیم
همین نه، بانوی شعر منی که مدحتِ تو
به گوش می‌رسد از بانگ چنگ رودکیم
بنام تست که می‌خوانم ای شکفته‌ترین
گل ستوده در آوازه‌ی چکاوکیم!
نسیم و نخ بده، از خاک تا رها بشود
به یک اشاره‌ی تو روح بادبادکیم
چه برکه‌ای تو که تا آب آبی‌ست، در آن
شناورست همه تار و پود جلبکیم
به خون خویش شوم آبروی عشق آری
اگر مدد برساند سرشتِ بابکیم
کنار تو نفسی با فراغ دل بکشم
اگر امان بدهد سرنوشت بختکیم
......
حسین منزوی
.....
روحش شاد

۱۳۸۶ تیر ۸, جمعه

...
پيدا نشد هرچه کردم، ديگر کجا را بگردم
آخر خيابان اين شهر، يک چشم گيرا ندارد
...
اکنون تو هستی غزل هست، آيينه ام در بغل هست
اين کلبه ی از تو خالی، ديگر تماشا ندارد
....
شیون فومنی
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازای سالی

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲, یکشنبه

جهان برای من آفریده شده است"
"من برای چه آفریده شده ام؟
.....
این از اون حرف هاست.هم آدموبیچاره می کنه ، هم نجات می ده
اگه بخوای بهش گیر بدی ،جای گیر زیاد داره
"مث اینکه "کی گفته جهان برای من آفریده شده؟ یا "کی گفته من برای کار خاصی آفریده شدم "
.....
این کلمه آفریده هم به جوریه
...یه آف داره که خوب نیست یه