۱۳۸۱ شهریور ۱۴, پنجشنبه

دير كرده بود.
قرار بود براي چند تا از ميان پرده ها آكسسوارفراهم كنه.
وقتي برگشت نزديك ظهر شده بود.
توي استوديو شلوغ وبهم ريخته بود،من هم كلافه وسر درگم.
چشماش سرخ بود ،دستاشم خالي.
گفتم:چي شده ؟گريه كردي؟
هيچي نگفت
معلوم بود گريه كرده،بهش گفتم بره تو اتاقم بشينه تا من بيام.
- چي شده؟
- رفته بودم بيمارستان
بعضي روزها مي رفت توي يك بيمارستان كودكان‏، به بچه هاي سرطاني نقاشي وعروسك سازي ياد مي داد
- اتفاقي افتاده؟
زد زير گريه
- يكي از بجه ها ، همون دختره كه گفتم چشماي سبز قشنگي داشت
- خب
- داشتم دامن عروسكش رو درست مي كردم، حالش يه دفه بد شد،ده دقيقه نكشيد كه جلوي چشمام تموم كرد
دوباره گريه كرد ،من هم رفتم توي استوديو
مي خواستم ميان پرده هاي طنز ضبط كنم ولي تصوير يك دختر شش ساله باچشم هاي سبز وموهاي ريخته از شيمي درماني ،از جلوي چشمم كنار نمي رفت

هیچ نظری موجود نیست: