۱۳۸۱ شهریور ۵, سه‌شنبه

تابستان است
بعدازظهر
ترانه روسي
وعكس پدربزرگ
در قاب، با روبانِ سياه
گرم است
...
تابستان است
روي ديوار
پسرك
با زيرپوشِ ركابي زرد
غوره مي خورد
وزير پايش
عروسكي
كه دختر بچه ها شيرش مي دهند
...
« دكتر خيرالدو »*
دندانش درد مي كند وعرق كرده است
مرضيه
تجديدي علوم دارد
هموگلوبين با اكسيژن تركيب مي شود
عرق با زير پيراهن ِمن
...
تابستان است
توريِ سفيد مي لرزد
پنجره ي همسايه هاي جوان باز است
يكسال است كه خانه دارند
وتابستان دوم است
كه عاشقند
...
تابستان است
چشم به راهم
تا شهريور
تارسيدنِ انگور
تاسالِ پدربزرگ
تا عروسي ِدختربچه ها
تا مرد شدنِ پسرك
تا ...
تا...
تابستان است

*يكي از شخصيت هاي رمانِ «ساعت ِ شوم»

هیچ نظری موجود نیست: