۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

1
خرسی روی خارپشت نشست و بدنش بطرز فجيعی سوراخ سوراخ شد ، ولی هيچ عصبانی نشد ، بلکه با سرسختی تمام گفت: «چيزی که از آن مرحوم به دلم نشست، انتقادهای شديدی بود که از پايين ميکرد.»

2
خرگوش گفت: «زن من موجود کثيفی بود ..»
گرگ اعتراض کرد:« من به اين حرف معتقد نيستم. فکر ميکنم زن زيبا و خوشمزه ای بود!»
خب بلاخره ذائقه ها فرق ميکند.

3
يک زوج حيوان اهلی تقاضای طلاق کردند. قضات پرسيدند:
- دليلی هم دارين؟
- ها! .. ميونه مون به هم خورده.
- شهود قضيه کيا هستن؟
- شهود واسه چی؟ موضوع فقط بين خودمون مطرحه. اين قضيه خونوادگيه!
- اين دليل واسه محکمه کافی نيست!
از آن پس حيوانات مذکور فقط در حضور شهود با هم دعوا ميکنند.

آن حيوانات «خر» بودند. حالا شما بفرماييد قضات کيا هستن؟

دو تا آدم چهل ساله روسی به نامهای «مارک آزوف» و «ولاديمير ليخونيکی» اينای بالا رو نوشتن. آخه يکی نيست بگه مرد حسابی «ليخونيکی» هم شد فاميل؟!

هیچ نظری موجود نیست: