۱۳۸۱ بهمن ۲۶, شنبه

از شش نفری که توی اتاق خوابيده اند چهار نفرشون دارن
خر وپف می کنن .سه نفر با صدای عادی ویک نفر با صدای
خیلی بلند توأم با ناله های عجيب وغريب.
ساعت دو ونيم نصف شبه ومن روی تنها تخت اتاق در
طبقه دوم ساختمان آتش نشانی سی سخت
(از شهرستانهای کهگيلويه وبويراحمد) نشسته ام.
مجله فيلم ويژه جشنواره فجر دستمه ونقد ايرج کريمی رو بر
فيلمهای مهرجويی می خونم.مضمونش تأکيد بر عنصر خانه
در فيلمهای مهرجوييه.می گه در آثار او خانه بيشتر به شکل
مأمن وپناهگاه ظهور پيدا می کنه تا مسکن.نوشته خوبی بود .
به نظر من هم خانه،کارکرد روانی اش از کارکرد عينی و کاربردی اش
بيشتر ومهم تره.خصوصاً خانه پدری.
سر شب زنگ زدم خونه.مامان پشت تلفن گفت دلم برات تنگ شده،
زودتر برگرد.
گفتم:شما که اينقدر زود دلتون تنگ می شه چطور می گین
برو زن بگير.وقتی که زن بگيرم بايد از پيشتون برم،اونوقت چکار می کنين؟
شايد زنم نذاره زياد پيشتون بيام يا اصلاً زندگی وگرفتاری دل ودماغ برام نذاره.
گفت:تو زن بگير دوماه به دو ماه نيا،من راضيم .از اين آوارگی
توی اين شهر واون شهر که بهتره...
..
شايد يک روز اين پرسه زدنهای من هم تموم بشه
ومثل همين عشايری که يکجا نشين شدن من هم
يک جا اطراق کنم.نمی دونم اون روز چه جور آدمی شده ام.
اسمشو سکون وجمود می ذارم يا آرام وقرار؟...
...فعلاً فقط بايد فکر کنم که در ميان اين حجم از خر وپف
چه طوری بخوابم...ناکس ها سمفونی راه انداختن!!

هیچ نظری موجود نیست: