۱۳۸۱ بهمن ۲۵, جمعه

تقديم به سيزيف و کوهش و سنگش!!

کيفر
...
سنگين ترين کیفری که خدايان توانستند برای سيزيف عاصی در نظر بگيرند،بيهودگی بود.تکرار ابدی کاری اجباری در شرايطی که امکان هر نوع پيشرفتی از او سلب شده بود.سيزيف بايد مدام ،تخته سنگش را از يک سربالايی تيز بالا می برد و همين که به بالای سربالايی می رسيد سنگ قل می خورد وبه ته دره می افتاد.دوباره پايين می آمد وآن را هن وهن کنان بالا می برد.
اما خدایان يک چيز را يادشان رفته بود وآن نکته اين بود که، سنگ به مرور زمان ساييده می شود.تيزی های سنگ که در صد سال اول دست های سيزيف را خونين ومالين می کرد ، به مرور صاف وصوف شد. گوشه کناره هایش هم در پانصد سال بعدی صاف شد. طوری که هُل دادن پر زحمت آن تبدیل شده بود به قِل دادن ساده.در هزاره بعدی تخت سنگ کوچک وکوچکتر شد وراه سقوط آن نيز به مراتب هموارتر.اين اواخر آن سنگ بیشتر به سنگ ريزه می ماند تا تخته سنگ.
تازگی ها فکر بکری به ذهن سيزيف رسيده:سنگريزه را به همراه کارت اعتباری ،قرص های مسکن،وداروهای آرام بخش اش توی جيبش می گذارد وهر روز صبح با آسانسور به روی قله کيفر گاهش در طبقه بيست وهشتم ساختمان محل کارش می رود و شبها دوباره پايين می آيد.
...
نوشته: اشتفان لاکنر نويسنده آلمانی زبان
(به نقل از روز نامه ايران)

هیچ نظری موجود نیست: