۱۳۸۳ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

آمده ام خانه سیزیف اینا...شام را با مارال زنش وگربه اشان میشکا (که من همچین ارتباط خوبی هم باهاش ندارم)می خوریم وبحث رسید به اینجا که سال گذشته هرکدام همین موقع کجا بودیم وچه می کردیم.من نقشه شومشان را فهمیدم. آنها می خواستن من را به کربلای زن نداری من ببرن و در یک فرصت طلایی مرا اغفال کرده وبرایم شوهری جور کنند .من هم نقشه اشان را فهمیدم و انرا ...نقش بر آب کردم...زهی خیال باطل

هیچ نظری موجود نیست: