۱۳۸۱ دی ۷, شنبه

آقا داشتم دق می کردم، به حضرت عباس داشتم می مردم
معتاد شده بودم معتاد خاص ، باید می بستنم به تخت
اولش گفتیم درددلامو نو توش می نویسیم ، بعدش گفتیم
حرف دل مردمو می زنیم ، بعدش گفتیم بار مسئولیت اجتماعی
روی شونه هامون سنگینی می کنه، باید جواب جامعه رو داد
وقتی که یه مدت تعطیل شد فهمیدم نه نوکرتم
درد دل ومسئولیت نیست ،به ور زدن معتاد شدم.
گوش مفت وآدم بیکار زیاد شده ما هم که
دست به ورمون خوبه کار یاد گرفتیم.
ولی خداییش خیلی خوشحال شدم وبلاگم دوباره
سلامتشو به دست آورده.در ضمن فردا راهی افغانستان هستم .
می خوام برم سر قبر خواجه عبدالله انصاری فاتحه بخونم.
یاد این قطعه توپش افتادم که می گه:
" الهی کاسنی اگر تلخ است از بوستان است و عبدالله اگر مجرم است از دوستان است"

هیچ نظری موجود نیست: