۱۳۸۱ مهر ۲۳, سه‌شنبه

زنگ زدم خونه آقاي طوسي گفتم: امشب خونه اين؟
گفت:اره
گفتم:اگه جايي نمي خواين برين؟اگه كاري ندارين؟
اگه برا امشب برنامه اي نريختين؟اگه...
فلاش عكاسي تونو بيارم،يه يك ساعتي هم بشينيم گپ بزنيم
گفت:تشريف بيارين
گفتم:مطمئن؟دلم ميخواد مثل اروپايي ها فكر كنين
اگه كار دارين يا برنامه اي ريختين،بي تعارف بگين:
« متاسفيم،امشب وقت نداريم،فردا شب يا يه وقت
ديگه تشريف بيارين»
گفت:پاشو بيا ،گور پدر عقل و اروپا!
گفتم:چرا؟مگه بده منطقي باشين؟
گفت:فردا شب،تو آدم امشب نيستي،امشب دلت
هواي هم صحبت كرده ،من بگم فردا بياي؟فردا شب تو يك
آدم ديگه اي با يك حال ديگه.
پاشدم رفتم.كلي حرف زديم .از ادبيات،از روانشناسي،
از دنياي بچه ها، از عشق ،از ازدواج،از دوستي،از ...
شب خوبي شد فقط بخاطر بي عقلي و بي منطقي!!!

هیچ نظری موجود نیست: