۱۳۸۱ مهر ۱۷, چهارشنبه

داشتم با دوچرخه مي رفتم سر كار،
جلوي يه آبميوه فروشي نرسيده به ميدون شهدا
(كه هميشه براي شير موزهاش صف مي كشن)
داخل پياده رو،چشمم افتاد به سه تا حجم سياه رنگ ،
كه گوشه اي مچاله شده بودند.
...
سه تا زن باچادر مشكي بودن كه نشسته بودن و
صورتشون رو به ديوار كرده بودن وداشتن شيرموز مي خوردن.
چادراشونو كشيده بودن تو صورتشون .يكيشون پير بود،
يكيشون ميون سال و اون يكي هم جوون كه بعضي وقتا
زير چشمي نگاهي هم به خيابون مي انداخت
...

هیچ نظری موجود نیست: