۱۳۸۱ مهر ۲۶, جمعه

ننه ي طيب 2امروز بابا شيفت بود ، شب كه از سر كار برگشت
مامان بهش گفت ننه ي طيب از زيارت برگشته،
من وبابا با هم رفتيم ديدنش.يه روسري ويه چادر نو
پوشيده بود.دوتا از نوه هاش و يكي ازدامادش اونجا بودن.
بعد از احوال پرسي هاي رايج من رفتم كنارش نشستم
وگفتم: «خب مادر طيب تعريف كن چه خبر»
اول از همه از كربلا شروع كرد. از اينكه اونجا آدم مدام
تشنه مي شه،از اينكه آرزو داشته با آب فرات غسل كنه
ولي امكانش نبوده ،بعد از گمشدنش گفت كه
شب ولادت حضرت ابوالفضل تو حرم دامادشو گم مي كنه
و تنها مي شه.مي گفت رو كردم به گنبد با گريه گفتم:
«قربون اون دستهاي بريدت برم منِ پيرزن بي سواد
وبي پناه رو نجات بده».بعد از كثيفي سنگفرش حرم ائمه گفت
واز اولين تجربه ي پروازش با هواپيما.
مي گفت:« وقتي هواپيمامي خواست بلند بشه دلم داشت كنده مي شد»
يه طوري صحبت مي كرد كه به نظرم آمد اين حرفها رو
از صبح تا الان صد دفعه زده.قسمت جالب صحبت هاش
وقتي بود كه از بي حجابي زنها توي سوريه تعريف مي كرد.
مي گفت :« زنكه پير سزشو لخت كرده بود وموهاي واموندشم
رو مثل گ... زرد كرده بود، لِنگهاي بي صاحابشم لخت ، جلوي
حرم حضرت زينب راه مي رفت. چشمامو بستم به دامادم هم
گفتم نگاه نكن .نمي دونم براي چي حضرت زينب
اينارو سگ نمي كنه، نه كرستي نه مرستي اصلاً هيچي،مثل يك حيوون»
دامادشم هم مرتب نچ نچ مي كرد.شيريني وشير كاكائو
ويك خيار ويك پرتقال هم توي پيش دستي گذاشته بودند
وبا يك دستمال آوردند.من فقط پرتقالشو خوردم وگفتم:«قبول باشه»

هیچ نظری موجود نیست: