اگر عشق را نه در وصل ,كه در شور وصل معنا كنيم آنگاه عاشقي معناي دلپذيرتري بخود
مي گيرد, معنائي كه مي تواند تا آخر كار با آدمي باشد. اگر عاشقي همه اسيري است و معشوقي همه اميري , بلاي اسيري لذت بخش مي شود. شايد عشق با وصل تمام شود امامسلماً با شور وصل آغازمي شود. عده اي حاضرنيستند نياز به عشق را با عشق معاوضه كنند و حاضر نيستند بر قامت عشقي كه در دل دارند لباسي از كسي بدوزند. شايد اين معنا نقض غرض باشد ,كه عشق طلب همان معشوقي است كه عاشق در پي اش مي گردد . بايد دانست كه در اين نگاه ,عشق همان طلب است نه همان معشوق .اين طلب است كه در آدمي حالي ديگر گونه مي آفريند وگر نه ممكن است معشوق حالي ديگر بيافريند و نام آن حال چيز ديگري باشد الا عشق.
اين نوع نگاه مختص,كه از دل عشاق و دلدادگانِ گذشته, تااكنون مي آيد شايد به گونه اي درويشي و كلبي مسلكي به نظر آيد اما شايد واقعييت نيز همين باشد وگر نه,اگر وصل اصل باشد,عشق با وصل تمام مي شود زيرا كه براي غريزه يك ماه هم فرصت زيادي است چه رسد به يك عمر .
يا بايد وصل به گونه اي باشد كه درهر روزش معشوقي نو بدنيا بيايد واز هر روز عشقي زاده شودو هجراني و باز وصلي وباز هجراني .يا شايد همه اينها بشودعادت, وزندگي يكسر بشود هيچ . بنظر نمي رسد براي اين حيات مبداُي ومعادي جز عشق متصور باشد. آني كه عشق را نمي شناسد هم ,شايد تجربه اش كند. شايد نيازي به معنا كردن آن نباشد .
فرق است بين عشقي كه مي ماند وعشقي كه مي آيدومي رود.بنظر مي رسدكه عشق آني است كه ميماند كه اگر برود حسرت در پي دارد.آن هم براي كسي كه عشق را مي شناسدومي داند. از طرفي هم, عشق به معشوق بند است يعني براي آنكه اين عشق اصيل باشد پس بايد معشوق اصيل باشد تا عشق با او هام و غريزه و حماقت بدل نشود .عده اي معتقدند نيازي به معشوق نيست عشق است كه اصل است و بايستي اصيل باشد.
اين هم معنايي است. عده اي هم معتقدند ,عشق كشك است و هر چه هست همان غريزه است,حيا مي كرده اند, غريزه را عشق نام گذاشتند ,چرا كه آخر عشق به غريزه ختم مي شود, پس ازآن نيز, فاتحه عشق خوانده است واگر باز غريزه بيدارشد , عشق متولد مي شود والي آخر .اما به نظر ميرسد اين معنا مقام آدمي رابه طويله مي رساند نه به عرش ,كه پذيرفتن اين نيز براي خود آدمي گران مي آيد.
حضرت حآفظ نيزگفته بود كه« لطيفه اي است نهاني كه عشق از آن خيزد » يعني چيزي درجايي ديگر ودر پستويي نهفته, نهاده شده است كه عشق از آن مي خيزد «كه نام آن نه لب لعل و خط زنگاريست » يعني از غريزه نمي خيزد عشق.سرگرداني مااز همان لطيفه است, پي آن ميگرديم. پي آن نكته اي كه در كار و بارِ دلداريست .حيف است فرصت عاشقي را از دست بدهيم, حيف است عاشقي را خلط كنيم با هوس و اوهام وغريزه وحماقت.
ناب عاشقي ,ناب عشق ,ناب وصل,ناب شور ,بايد قدم زد ,بايد پي اش گشت , كجا؟همين اطراف زندگي ,خدا قسمتمان كند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر