۱۳۸۱ دی ۲۶, پنجشنبه

سفرنامه افغانستان2
ورودی هرات و پلیس راه آن یک کیوسک کوچک است
با دو سرباز مسلح و دو تکه چوب در دو طرف جاده که
در زمین فرو رفته است و طنابی بین ان دو .
با ورود هر ماشین یکی از سرباز ها داخل ماشین را نگاه می کند
ودر صورتی که به چیزی مشکوک نشود طناب را از سر میخ بر میدارد
وشما می توانید عبور کنید.
ترمینال یا گاراژ ورودی واقعاً در وصف نمی آید وفقط باید دیده شود.
در خیابان اولیه شهر نمای چهار برج آجری عظیم که منسوب به
شاهرخ میرزا شوهر گوهرشاد و بچه هایش است به چشم می آید.
یکی از آنها به طرز عجیبی کج است .می گویند شاهرخ قصد داشته
جنازه امام رضا را از مشهد بر دارد و به هرات بیاورد .
در همان شبی که چنین تصمیمی می گیرد آن برج کج می شود
ومعمار مخصوص شاهرخ وبزرگان این مسئله را نشانی از
عالم غیب می دانند که به این کار راضی نیستند و او را منصرف می کنند.
دم غروب ،وبازگشت باعجله مردم به خانه هایشان .
در طول روز شهر برق ندارد و به سقف اکثر مغازه ها لامپی آویزان نیست.
با تاریک شدن هوا کرکره مغازه ها پایین می آید.
دود گازوئیل وگرد وغبار ابری را بر سر شهر می کشد و
زندگی در میان این ابر همچنان ادامه پیدا میکند .
«هوتل موفق» بهترین هتل هرات با شبی بیست دلار
یک اتاق به ما می دهد وما غروب کامل خورشید را
در پشت مسجد جامع هرات می بینیم که شبیه بناهای
کارتون سند باد است.
شهر هرات که در حال حاضر آرام ترین وآبادترین شهر افغانستان است ،
کم کم به خواب می رود ومن سراغ بخاری گازوئیلی اتاق می روم و
شیر آن را باز می کنم تا اتاق زودتر گرم شود .
بوی گازوئیل و بخاری نفتی مرا با خود به کودکی ها می برد،
شبهاییکه من وبرادرم باید به نوبت نفتش می کردیم.
روزنامه ای را که نامش «اتفاق اسلام» است وسر راه از یک
مغازه گرفتیم ورقی می زنم،نوشته :
« دیروز در کابل سه خبرنگار خارجی در عملیات انتحاری
نیروهای القاعده کشته شده اند»
کمی ترس برم میدارد و خودم را با باز کردن درب یک قوطی کنسرو
مشغول می کنم وبه رضا می گویم برود از یک جا آبجوش گیر بیاورد .
...
(ادامه دارد)

هیچ نظری موجود نیست: