۱۳۸۱ شهریور ۹, شنبه

جون ميده واسه فيلم

«مرد اهل صالح وسالمي, كه به همراه فرزند وهمسزش زندگي آرامي را ميگذراند بطور اتفاقي زن محجبه اي را سوار اتو مبيل خود ميكند تا به مقصد برساند . در بين راه زن از مرد دلبري مي كند و مرد شيفته زن مي شود .
در قرار بعدي مرد وعده ديدارشا ن را در بعدازظهر پنجشنبه اي مي گذارد كه قرار است به مجلس عروسي يكي از بستگان بروند. روز پنجشنبه مرد خود را به بيماري ميزند وهمسرش به تنهايي با فرزندشان به عروسي مي رود .بلا فاصله زن مذكور وارد ميشود .مرد حمامي كرده وصورتش را اصلاح مي كند,در همين حين زنگ در خانه به صدا در مي ايد .همسر مرد كه فرا موش كرده بودكادوي عروسي را با خود ببرد ,براي بردن آن به منزل باز مي گردد.مرد به سرعت زن را ,در كمد مخفي مي كند ودرب را بر روي ان قفل ميكند .همسر مرد از اصلاح سروصورت شوهرش تعجب كرده ,به اصرار از او مي خواهد كه آنها را به مجلس عروسي برساند ,تمارض مرد بي اثر مي ماند و مرد مجبور به اطاعت شده وهمسرش را به عروسي ميرساند .پس از رساندن آنها بلافا صله بر ميگردد.
در راهِ بازگشت بخاطر سرعت زياد با عابري تصادف مي كند واو را به شدت مجروح كرده وقصد فرار مي كند, مردم اورا به دام مي اندازند و او مجبور مي شود مجروح را به بيمارستان برساند.پس از بستري شدن مجروح,مرد تحويل مامورين كلانتري مي شود .زن همچنان در كمد است.مرد به التماس از مامورين مي خواهد ,به او يك ساعت اجازه خروج از كلانتري را بدهند تا كار مهمي را به انجام برساند ولي مامورين رضايت نمي دهند . مرد در هراس از خفه شدن زن,به سراغ سرهنگِ رييس كلانتري مي رود. هر چه اصرار ميكند موفق به كسب اجازه نمي شود ,تا اينكه مجبور شده راز خود را فاش كند .
سرهنگ لحظه اي به فكر فرو ميرود وسپس از مرد ميخواهد كليدوآدرس منزلش را به او بدهد تا شخصاً, زن را از كمد خلاص كند .
سرهنگ به راه مي افتد وبا خود مي انديشد روز خوشي پيش رو خواهد داشت.سرهنگ به خانه ي مرد ميرسد ,درب را باز ميكند وبه سراغ كمد ميرود .خودش را مرتب كرده وكليد را در قفل كمد مي چرخاند .درب كمد به آهستگي باز ميشود ,از سياهي ِميانِ كمد قيافه هراسناكِ زني پديدار مي شود.سرهنگ از تعجب و حيرت خشك مي شود .زن نيز عرق سردي به پيشاني مي آورد.هر دو لال مي مانند و سرهنگ بي درنگ دست به قبضه سلاح مي برد ولوله آن را مقابل صورت زن مي گيرد و ماشه را مي چكاند, به سرعت به كلانتري بازگشته,ومرد را از بازداشتگاه به اتاقش مي آورد, او را بر روي يك صندلي در مقابل خود مي نشاند,بدون هيچ صحبتي اسلحه اش را مسلح كرده وكف اتاق را از خون مرد رنگين مي كند.سپس به سراغ تلفن رفته ,دو قتل را گزارش كرده وخودش را به مقام مافوق معرفي ميكند.عابر مجروح هم در بيمارستان جان مي سپارد»

تابستان ِ 76-تهران


هیچ نظری موجود نیست: