تازه ازخواب بيدار شده بود وتنش از گرماي بستر هنوز گرم
پريشاني خواب در موهايش وخماري صبحدم در نگاهش
خيلي آرام ولوس سلام كرد وخودش را در آغوشم انداخت
....
زيبايي صبح صدبرابرشد
و دلم هزار بار گرمتر
۱۳۸۳ فروردین ۱۲, چهارشنبه
۱۳۸۳ فروردین ۱۰, دوشنبه
۱۳۸۳ فروردین ۴, سهشنبه
مسابقات پاتيناژ در حالا برگزاري است .به همراه بابام نشسته بوديم و از تلويزيون نگاه مي كرديم زير چشمي بابام رو داشتم .محو زيبايي حركات وچرخش ها وگردش هاي رقصندگان شده بود .مشخص بود از هماهنگي وهارموني موجود بين موسيقي ورقص دارد لذت مي برد.
همينجور كه محو بود سوالي به ذهنش رسيد وپرسيد…
…
فكر مي كنين اون سوال چي بود؟
…
- « اينا با هم زن وشوهرند؟»
راستش نفهميدم بخاطر منع شرعي اش پرسيد يا به خاطر هماهنگي شون!!!
همينجور كه محو بود سوالي به ذهنش رسيد وپرسيد…
…
فكر مي كنين اون سوال چي بود؟
…
- « اينا با هم زن وشوهرند؟»
راستش نفهميدم بخاطر منع شرعي اش پرسيد يا به خاطر هماهنگي شون!!!
۱۳۸۳ فروردین ۳, دوشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)