زن با چهره ای که آثار سوختگی عميق وزشتی داشت ،ترک موتور نشسته بود.
موتور سوار مرد جوانی بود درشت استخوان با چهره ای خشن .ترافيک سنگين بود و موتور سوار چاره ای نداشت جز آنکه با ويراژ از بين ماشين ها بگذرد.حرکت تند وچابک او چنان زن را بر سر ذوق آورده بود که سر از پا نمی شناخت.همانطور که چادرش را به دندان گرفته ،لبخند وسيعی پهنای صورتش را پوشانده بود ومرد را تنگ در آغوش می فشرد وبا هر ويراژی خنده ای از ته دل سر می داد ومرد هم از خنده های زن بيشتر به وجد می آمد .زن دز آن لحظه شايد يکی از خوشبخت ترين زنان روی زمين بود .....
بنظرم آمد چه خوشبختی هراسناکی؟؟؟!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر