"روز سه شنبه دو تا نک ت 34 را با توپ متحرک ضد تانکم نابود کردم...کاری شا يسته تحسين انجام داده بودم. بعداز آنکه دودفرونشست بقا يای تا نک ها را تما شا کردم ،از دريچه يکی اشان جسدی آويزان بود، سر به پا يين.لابد پا ها يش گير کرده بود.دقت که کردم ديدم تا زانوانش سوخته بود. هنوز زنده بودومی ناليد.خدا می دانست چه عذابی می کشيد.آزاد کردنش مطلقا ُامکان نداشت...اگرهم ممکن بودفا يده ای نداشت چون يکی دو ساعت بيشتر زجر می کشيدوآخرش ميمرد. با گلوله ای کا رش را تما م کردم.وقتی شليک کردم اشک از گونه ها يم فرو می ريخت واکنون سه شب است که بخا طر او، برای خا طر دشمنی که کشته ام اشک ميريزم..."
(از نا مه های با قی مانده سربا زان آلمانی در پا يا ن جنگ دوم جهانی، استا لينگراد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر