چنان گرفته ترا بازوانِ پیچکیم
که گویی از تو جدا نه، که با تو من یکیم
نه آشناییم امروزیست با تو همین
که میشناسمت از خوابهای کودکیم
عروسوارِ خیالِ منی که آمدهای
دوباره باز به مهمانی عروسکیم
همین نه، بانوی شعر منی که مدحتِ تو
به گوش میرسد از بانگ چنگ رودکیم
بنام تست که میخوانم ای شکفتهترین
گل ستوده در آوازهی چکاوکیم!
نسیم و نخ بده، از خاک تا رها بشود
به یک اشارهی تو روح بادبادکیم
چه برکهای تو که تا آب آبیست، در آن
شناورست همه تار و پود جلبکیم
به خون خویش شوم آبروی عشق آری
اگر مدد برساند سرشتِ بابکیم
کنار تو نفسی با فراغ دل بکشم
اگر امان بدهد سرنوشت بختکیم
......
حسین منزوی
حسین منزوی
.....
روحش شاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر