خيال خام پلنگ
خيال خام پلنگ من به سوي ماه جهيدن بود
وماه را ز بلندايش به روي خاک کشيدن بود
پلنگ من -دل مغرورم-پريد وپنجه به خالي زد
که عشق-ماه بلند من -وراي دست رسيدن بود
.......
روانشاد...حسين منزوي
۱۳۸۳ مهر ۸, چهارشنبه
۱۳۸۳ مهر ۳, جمعه
۱۳۸۳ شهریور ۳۱, سهشنبه
آمده ام خانه سیزیف اینا...شام را با مارال زنش وگربه اشان میشکا (که من همچین ارتباط خوبی هم باهاش ندارم)می خوریم وبحث رسید به اینجا که سال گذشته هرکدام همین موقع کجا بودیم وچه می کردیم.من نقشه شومشان را فهمیدم. آنها می خواستن من را به کربلای زن نداری من ببرن و در یک فرصت طلایی مرا اغفال کرده وبرایم شوهری جور کنند .من هم نقشه اشان را فهمیدم و انرا ...نقش بر آب کردم...زهی خیال باطل
اشتراک در:
پستها (Atom)