۱۳۸۲ دی ۲۸, یکشنبه

اگر ديدی ديواری در حال فرو ريختن است تو هم لگدی بزن!
نيچه

۱۳۸۲ دی ۲۵, پنجشنبه

هميشه ترديدها هستند...
ترديد ها همه جا هستند...
وتنها چيزي كه آدمي را بيش از همه مي آزارد،همين ترديدهاست...
دوران ما دوران ترديدهاست.ديگر قطعيتي وجود ندارد...
فقط ترديد...فقط ترديد

۱۳۸۲ دی ۱۹, جمعه

ياداشت اهواز 1
حضور در جشنواره تئاتر ايران زمين
محل اقامت هتلي بود به نام هتل نادري وتقريباً يك ونيم ستاره!!(اين نيم ستاره اش احتمالاًبه خاطر توالت فرنگي اش بود)روز اول به خواب واستراحت وحمام گذشت وتهيه بليت برگشت.روز دوم بعد از صبحانه كه آش بود،راهي خيابان شدم براي اهواز شناسي!!...قربانش بروم مثل همه شهرهاي ايران شلوغ وبي نظم وهر كي به هركي.ترافيك وبوق ودود وپياده روهاي پر چاله چوله وسروصداودستفروش هم كه عادي است ديگر، وگفتن ندارد.بعد از طي كردن خيابان دارزي كه به پلي منتهي بود وارد بازاري سنتي شدم به نام بازار عبدالحميد يا بازار عرب ها.
(در اهواز دو دسته نژاد اصلي وجود دارد.عرب هاي بومي وفارس هاي مهاجر كه اغلب لر هستند)
اين بازار جزو عجيب ترين بازارهايي است كه در زندگي ديده ام.از پاچه پوست كنده گاو ميش تا موبايل ولباس زير...از دي وي دي پلير تا دزد گير ماشين ومرغ وماهي زنده را كنار خيابان وبه صورت دستفروشي عرضه مي كنند
(پوز بيگ شاپ هاي امريكايي رازده اند!!)
...يكي از زيباترين زناني كه تا كنون در زندگي ديده ام در همين بازار روي زمين نشسته بود وجلويش دو تا تشت گنده كه پر از كله كنده شده مرغابي يا غاز بود ،مي فروخت.لباس هاي زير زنانه را هم اغلب زنان مُسن مي فروختند آنهم به صورت دستفروشي .شايد باور نكنيد اگر بگويم يكيشان دو تكه از اين لباس ها را روي سرش توي هوا براي جلب مشتري مي چرخاند وبه عربي چيزهايي مي گفت.
(يادفيلمهايي افتادم كه صحنه هاي استريب تيز دارند)
پسر جوان نه چندان زيبايي هم از روبرو مي آمد كه "هشت كتاب " سهراب را زير بغل داشت واز روبرو مي آمد.با خودم گفتم خوب است دستانش را رو با بالا باز كند ودر هياهوي بازار فرياد بزند :" كفش هايم كو...چه كسي بود صدازد سهراب"
اتفاق جالب براي من در اين بازار پيدا كردن يك كتابفروشي قديمي بود كه توانستم كتاب"فنون داستان كوتاه"را كه كتاب تقريبا كميابي است وترجمه بيست مقاله عالي در باره داستان كوتاه است را به قيمت ششصد و هفتاد تومن بخرم.(چهارتا دويستي دادم،بقيه اشو هم نگرفتم .پيرمرده كلي حال كرد)
آخر سر هم دوبسته آدامس خارجي ناشناس براي بچه ها سوغاتي خريدم وبرگشتم هتل به چايي خوري...!!

۱۳۸۲ دی ۱۷, چهارشنبه

چادر سفيد گلدار
عروس خدا نگهدار
...
چه حس غريبيه حس خواهر عروس كردن!!...