۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

آقای دکتر
ما تو ادارمون یه پیرمرد آبدارچی بازنشسته داریم که از بست دارو دوا تو چایی هاش می ریزه، بچه ها بهش می گن دکتر...مدیر کل جدید که یه روز سرزده اومده بود سر کار، بچه ها داد زدن اقای دکتر یه چایی مشتی بیار برای حاج آقا...اقای دکتر هم چای رو آورده بود وگذاشته جلو مدیر کل.مدیر کل هم با کلی خجالت شروع می کنه به احوالپرسی و میگه من وشرمنده نکنین آقای دکتر ...
بعد مدیر کل به رئیس دفترش می گه این چه وضعیه تو این اداره ..دکتر مملکت برای چهار تاجوون چلغوز چایی میاره؟
مدیر دفترش هم که تازه اومده بوده وخبر نداشته می گه پی گیری می کنه.
حالا یه هفته است پی گیری کرده ،ماجرا رو فهمیده روش نمیشه به مدیر کل بگه

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

دانشگاهه داریم؟
سه تا از دانشجوهام کارگر شهرداری هستند.یکیشون راننده ماشین زباله اون یکی کارمند میدون میوه وتره بار واون یکی هم کارگر سد معبر .
سه تا دیگه از دانشجوهای همون کلاس بهیار و پرستارن یکی تو بخش زنان وزایمان ،یکی سوانح وسوختگی ویکی اورژانس.دو تاشون تو کارخونه سیمان کار می کنن.سه تاشون هم مخابرات.یکیشون تو قسمت 118 است یکی همک ابل اندازه ویکی راننده.بقیه هم از جاهای مختلف...
حالا حدس بزنین اینا چه رشته ای می خونن وحدس بزنین من چه واحدی رو با این درس دارم؟

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

از یادداشت های قبلیم در سال 2003

شب عاشورا بود .هوا فرحناک وزمين بارون زده .مناسب برای قدم زدن يا دوچرخه سواری.
دوچرخه را برداشتم وهمينطوری از خيابانها وکوچه ها گذشتم .
از همه جا صدای نوحه وروضه به گوش می رسيد .
ديوارهای بلندی که بر رويشان سيم های خاردار انبوهی به چشم می آمد
نظرم رو جلب کرد . تابلوشو خوندم .
مرکز بازپروری ونگهداری معتادين
صدای مداحی از بلندگوی زندان به گوش می رسيد.
چند لحظه ای رکاب را شل کردم وبه صداهايی که می آمد گوش دادم .
مداح بيچاره داد می زد ومدام از مستمعين می خواست
با او همراهی کنند وبه اصطلاح "دم "را پاسخ بدن
اما دريغ از ذره ای همراهی وپاسخ.
مداح بيچاره هی مدام می گفت:
" ها ماشالله ...بلندتر ..می خوام صدات برسه به قبر شش گوشه اش "
اما دريغ از ذره ای صدا.
می گفت : " می دونم الان دلت کجاست......الان دلت
کنار نهر علقمه است....کنار عباسه..
تو دلم گفتم الان معتاده می گه :
ولمون کن بابا دلت خوشه.

...
کم کم از ديوار های زندان دور تر می شدم وصدا ها ضعيف تر می شد .
بيشتر از اون که دلم به حال معتادا بسوزه،دلم برای اون مداح بيچاره سوخت
ذهن آدم مثل استامبولی گچ می مونه...اگه بمونه خشک می شه،دیگه نمیشه باهاش کار کرد...اگه بیش از حد هم باهاش بازی کنی،میشه گچ کشته.انعطاف داره ولی چسبندگی نداره....
ذهن ما که فکر کنم از همون اول گچ خاکه بوده.بدرد زیر کاری می خورده...اشتباها استفاده رومالی کردن

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

هرگز حسد نبردم بر منصبی ومالی
الا کسی که دارد با دلبری وصالی
....
سعدی

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

آن کس که با جهان ستیزه کند، با غلبه بر جهان بزرگ شود
و آن کس که با خود ستیزه کند، با غلبه بر خویش بزرگتر
و آن کس که با خدا ستیزه کند باز هم بزرگتر
و آن کس که به خدا ایمان آورد بزرگتر از همه است
.....
سورن کی یر کگارد

۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

بی تو به سر نمی شود...بی تو به سر نمی شود

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه


زیگموند فروید (1856-1939
سوالی که هرگز بدان پاسخ داده نشده است و خود من نیز علیرغم سی سال تحقیق و مطالعه برای آن پاسخی نیافته‌ام این است که «خواسته زنان چیست؟»
.....
خداییش من هم مثل فروید ... خیلی هم تلاش می کنم ها ...

۱۳۸۶ اسفند ۱۴, سه‌شنبه

يک خانم خوشگل به يه يارو سلام مي کنه طرف ميگه- به جا نميارم!
خانمه ميگه: شما پدر يکي از بچه هاي من هستيد.
يارو سرخ ميشه ميگه: شما همون ج ... هستيد که با دوستم دو نفري بله! ؟
خانمه خجالت ميکشه ميگه: نه آقااااا ! من دبير رياضي دخترتون هستم

۱۳۸۶ اسفند ۶, دوشنبه

مولانا می گه :
"ای می بترم از تو ،من باده ترم از تو"
یعنی کیفیت مست کنندگی من از تو بیشتره ... خداییش یه جاهایی درست می گه

۱۳۸۶ اسفند ۴, شنبه

یک شعر جوادی ولی خیلی عمیق!!!
...
"یکی را دوست می دارم .... ولی افسوس ...."
(مثلاً با صدای داوود مقامی)